پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
تالار های ماندوس(خانه مردگان)
نوشته شده در سه شنبه 19 / 5 / 1393
بازدید : 1376
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

محل زندگی ارباب قدرتمند سرنوشت در میان والار که نامو نام داشت اما معمولا بر اساس نام تالارهایش او را ماندوس مینامند. درباره ریشه این کلمه دو احتمال وجود دارد که کلماتی الفی یکی به معنای زندان و دیگری به معنای کاخ است. این تالارها در منتهی الیه غرب والینور و مشرف به دریای محیط قرار داشتند. گفته میشود که همزمان با گذر سالها، این تالارها نیز بزرگتر و بزرگتر میشوند و دیوارهای آن با پرده ها و قالیچه هایی که وایره، همسر نامو میبافت تزیین میگردد که وقایع کل تاریخ جهان را به تصویر میکشند. در این تالارها ارواح انسانها و الفها به انتظار سرنوشتهای متفاوتشان باقی میمانند و به همین دلیل است که برای تالارهای ماندوس نام تالارهای انتظار را نیز برگزیده اند. پس از مدتی، الفها که تقریبا نامیرا به شمار میروند، دوباره بدن خود را به دست آورده و به میان خویشان خود در آمان بازمیگشتند، اما انسانها سرنوشتی متفاوت داشتند که حتی در میان اربابان والینور نیز تنها نامو و مانوه آنرا به واقع درک میکردند. 




اوزگیلیات(پایتخت باستانی گوندور)
نوشته شده در سه شنبه 19 / 5 / 1393
بازدید : 1258
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

عهد: در زمانی بین ۳۳۲۰ د.د. تا ۳۴۲۹ د.د. ساخته شد. در سال ۱۶۴۰ د.س. متروک شد و در ۲۴۷۵ د.س. کاملا ویران شد
مکان: بر روی رود آندوین و با فاصله حدود ۵۰ مایل در شمال شرق میناس تی ریت
منشاء: توسط الندیل و پسرانش ساخته شد
نژاد: انسانها
شاخه: دونادان
فرهنگ: گوندوریها
معنی: ارگ ستارگان
تلفظ: osgee’leeath (همانند “ath” که هم قافیه با ” path” تلفظ شود)

اوزگیلیات که به معنی ارگ ستارگان است، در دورانهای اولیه گوندور، مهمترین شهر و پایتخت گوندور بود. پس از طاعون مرگباری که در اواسط دوران سوم شیوع یافت، این شهر تقریبا متروک شد و در زمان جنگ حلقه کاملا ویران شده بود. 




مائوهور(اورک آیزنگاردی)
نوشته شده در سه شنبه 19 / 5 / 1393
بازدید : 1015
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

اورکی که در خدمت سارومان بود (ممکن است او یک اوروک باشد اما این مسئله گفته نشده). مائوهور برای تقویت سپاه اوگلوک که همراه با مریر و پیپین در راه بازگشت به ایزنگارد بود فرستاده شد. او زمانی به آنها رسید که ائومر اورکها را در کنار جنگل فنگورن محاصره کرده بود. او به روهیرم حمله کرد اما شکست خوردند. گرچه سرنوشت مائوهور مشخص نشده اما به نظر میرسد که همراه سربازانش به دست روهیریم کشته شد. 




داستان الف ها
نوشته شده در دو شنبه 18 / 5 / 1393
بازدید : 2801
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
الف ها اولین بار در cuivienen بیدار شدند.در آبهای awakening در شرق سرزمین میانه.آنها سال ها پیش قبل از بالا آمدن خورشید و ماه برخاستند. والار می دانست که الف ها به زودی توسط جاسوسان melkor پیدا شدند و melkor موجودات خود را برای مراقبت از الف ها فرستاد.او چند الف را دستگیر کرد و آنها را شکنجه نمود و آنها به اورک های اولیه تبدیل شدند. والار پی برد که الف ها وقتی بیدار شدند که orome درحال شکار در سرزمین میانه بوده و صدای آواز خواندن الف ها را شنیده است.او آنها را eldar یعنی مردمان ستاره ها نامید.اما الف ها خود را quendi یعنی کسانی که با صدا صحبت می کنند نامیدند. الف ها فرزندان iluvatar و جاودانه هستند هر چه قدر که زمان می گذشت آنها از سن بالا اذیت و یا به بیماری مبتلا نمی شدند.اما حتی اگر آنها مجبور بودند تا انتهای دنیا زندگی کنند آنها مجبور نبودند در سرزمین میانه بمانند آنها می توانستند خطه راستی را تا انتهای غرب بگیرند و سفر کنند راهی که برای فانیان مسدود بود(در عصر سوم الف ها به طرف غرب هجرت کردند زیرا در بین آنها افسردگی بیشتر و بیشتر شده بود) آنها تشنگی خود را برای عمل از دست دادند چیزی که در ابتدای جهان داشتند و آنها از این که آیا سایرون شکست ناخوردنیست وحشت داشتند. این که الف ها جاودان اند به این معنا نیست که آنها را نمی توان کشت.وقتی که آنها کشته می شوند تنها بدن خود را از دست می دهند و می توانند توسط جسمی تازه به زمین برگرداند. ظهور الف ها: الف ها چشم های بسیار قوی دارند به طوری که هیچ قومی مانند آن را ندارند و همچنین آنها در عواطف و احساسات بسیار بهترند.آنها همه زیبا و دانا هستند.آنها به همه چیز نام دادند حتی هر درخت نام مخصوص خود را دارد و افسانه ها می گویند که در ابتدا الف ها به درختان یاد داده اند که صحبت کنند.موسیقی هنر و علم مفهومی بالاتر از قدرت و ثروت دارد اما هنوز گاهی آنها متکبر و مغرور هستند. بزرگترین ضعف آنها سوگواری برای گذشته است.آنها تغییر را دوست ندارند.



داستان هابیت ها
نوشته شده در دو شنبه 18 / 5 / 1393
بازدید : 1546
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

اصلیت هابیت ها ناشناخته است.در ابتدا آنها مردمان فراوانی بودند و بیشتر در شمال سرزمین میانه و vales of anduin پیدا می شدند.در اوایل عصر سوم هابیت ها به شمال و غرب سرزمین میانه تغییر مکان دادند و در آخر بیشتر آنها در شایر ساکن شدند.
ظهور هابیت ها:
هابیت ها از دورف ها کوچکترند و قدرت عجیبی در بدون صدا حرکت کردن دارند.زندگی آنها به طرف آرامش سوق داده شد و بیشتر از هر چیزی از خوردن و نوشیدن لذت می برند(یک هابیت اغلب 6 وعده غدا در یک روز می خورد).آنها پیوستگی عجیبی در بین اقوام مختلف خود دارند و تنها علم آنها در میان پدران گذشته ی آنها یافت می شود.
سه نوع متفاوت از هابیت ها وجود دارد:harfoots_ stoors_fallohides
ا-harfoots:آنها در چهره قهوه ای تر کوچکتر و قد کوتاهتر بی ریش و بی مصرف(!) هستند.دستها و پاهای آنها پاک و چابک است و آنها بیشتر نقاط کوهستانی و دامنه ی تپه هارا ترجیح می دهند.
اا-stoors:آنها پهن تر هستند و دستها و پاهایشان بزرگتر است و آنها سرزمین های صاف و کنار رودخانه را برای زندگی ترجیح می دهند.
ااا-fallohides:آنها در صورت و مو روشن تر هستند قد بلندتر و لاغرتر از باقی.آنها درخت هارا دوست دارند و بیشه زار هارا ترجیح می دهند.
نام های دیگر هابیت ها:
انسان ها آنها را halfings و در زبان الف ها آنها periannath خوانده می شوند.هابیت ها خود را kuduk می نامند. 




آرگونات(ستون های پادشاهان)
نوشته شده در دو شنبه 18 / 5 / 1393
بازدید : 1120
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

دو مجسمه بزرگ به شکل ایسیلدور و آناریون حجاری شدند و گذرگاه رودخانه بزرگ آندوین را محافظت میکردند. آنها مرز شمالی قلمرو کهن گوندور را مشخص میکردند.

ما دقیقا نمیدانم آرگونات چه زمانی ساخته شد. اما مدارک در دست نشان میدهد در قرن سیزدهم دوران سوم این مجسمه ها ساخته شده اند. احتمالا در زمان سلطنت نارامکیل اول، اما ممکن است این کار به دستور مینالکارِ نایب السلطنه(که بعدها با نام رومنداکیل دوم به تخت نشست) انجام شده باشد.

گرچه تاریخ دقیق ساخت آرگونات مشخص نیست اما دلیل آن در تاریخ ثبت شده است. در آن زمان قدرت گوندور تا دره آندوین امتداد داشت اما شمالی ها شروع به استقرار در سرزمین های شمالی و شرقی نن هیتوئل کرده بودند. گوندور برای منزل دادن آنها به مستحکم سازی مرز خود در امین مویل پرداخت. مجسمه هایی در دو طرف رودخانه بزرگ به نشانه هشدار قرار داد. هیچ غریبه ای بدون اجازه نمیتوانست از این مجسمه ها عبور کند

مجسمه های بزرگ شبیه پادشاهان موسس گوندور ایسیلدور وآناریون، فرزندان الندیل، ساخته شدند. صورت شاهان عبوث حجاری شده بود و کلاه خودی بر سر داشتند. دست چپ شاهان به نشانه هشدار بلند شده بود و تبری در دست راست خود داشتند.

در زمانی که یاران حلقه قایق های خود را از میان مجسمه ها عبور دادند، آنها ۱۸۰۰ سال از رودخانه محافظت کرده بودند، گرچه آب و هوا روی آن ها تاثیر گذاشته بود اما دست نخورده باقی مانده بودند. در آن زمان مرزهای گوندور به جنوب عقب نشینی کرده بود و برای ۵ قرن آنجا دیگر دروازه گوندور به حساب نمی آمد اما با اینحال همچنان عظمت خود را به مسافرانی که از زیر آنها عبور میکردند نشان میداد.

جزئیات ساخته شدن آرگونات داده شده از ضمیمه الف در ارباب حلقه ها گرفته شده است. آنجا در مورد رومنداکیل گفته میشود: «او کسی بود که ستونهای آرگونات را در ورودی نن هیتوئل بنا کرد». رومنداکیل در بین سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۶۶ دوران سوم پادشاه گوندور بود اما از سال ۱۲۴۰ به عنوان نایب السلطنه خدمت میکرد و محتوای این ضمیمه این احتمال را تقویت میکند که ساخته شدن مجسمه ها در دوران قبل از حکومتش انجام شده است.
البته در سیلماریلیون چیز دیگری گفته شده است. در بخش دوران سوم و حلقه های قدرت بیان می شود که آرگونات خیلی قبل تر و در دوران دوم ساخته شده است. احتمالا این یک اشتباه است و در اینجا به منبع موثق تر یعنی ارباب حلقه ها تکیه میکنیم.
پسوند –ath در سینداری برای معانی بسیاری استفاده شده است. مثلا اوسگیلیات(دژ ستارگان) یا رمیرات(جواهرات به هم پیوسته). اما در آرگونات به معنی «دو» است و طبق نامه ۳۴۷ تالکین آرگونات به معنی «دو سنگ با شکوه» است.
دلیل اینکه چرا مجسمه های آرگونات به تبر مسلح هستند مشخص نیست. سلاح اصلی گوندوری ها شمشیر بوده است. ممکن است این تبرها اشاره به ریشه نومه نوری ایسیلدور و آناریون داشته باشد. گفته می شود نومه نوری ها در ابتدا و در زمان صلح تبر را ترجیح میدادند، همچنین ممکن است اینکار نشانه ای برای نزدیکی با شمالی ها باشد که البته بعید به نظر میرسد 




آزوگ(رهبر اورک های شمال)
نوشته شده در دو شنبه 18 / 5 / 1393
بازدید : 1732
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

 یکی از رهبران اورک های موریا بود و جنگ دورف ها و اورک ها که در طی آن ترور یکی از سه پسر داین اول به خاک افتاد را آغاز کرد. آزوگ توسط داین پاآهنین در نبرد آزانول بیزار کشته شد. آزوگ بزرگ، قدرتمند و چابک بود.

از ریشه و اصلیت آزوگ اطلاعات کمی موجود است. او فرمانده اورک های موریا و شاید مهمترین اورک مناطق شمالی بود. طول عمر اورکها مشخص نیست اما آنچه در اینجا مشخص است این است که آزوگ توسط سائرون در سال ۲۴۸۰ دوران سوم به موریا فرستاده شد. او همچنین پسری به نام بولگ داشت که پس از او فرمانده اورک ها شد.

اولین حضور آزوگ در تاریخ، سال ۲۷۹۰ دوران سوم صورت گرفت. هنگامی که شاه ترور به همراه نار برای ملاقات و احتمالا تاسیس دوباره قلمرو ازدست رفته خزد-دوم شوق داشت و آزوگ در ویرانه های موریا حکمرانی میکرد. ترور توسط آزوگ دستگیر و کشته شد. آزوگ سر ترور را قطع کرد و نام خود را بر پیشانی او حک کرد و آنرا به نار نشان داد و کیسه ای طلا به نار داد و به او گفت که به تمام دورفها اطلاع دهد که آزوگ در موریا حکمرانی میکند.

هنگامی که این خبر به تراین وارث ترور رسید، بسیار خشمگین شد و سپاهی گران متشکل از دورف ها را به دنبال انتقام از آزوگ فرستاد. و اینگونه جنگ دورف ها و اورک ها آغاز شد. دورف ها آزوگ را پیدا کردند و نبرد های بسیاری زیر زمین به وقوع پیوست. ۹ سال جنگ که اوج آن در نبرد آزانول بیزار، روبروی دروازه های موریا صورت گرفت.

پادشاه تراین و پسرش تورین در این نبرد حضور داشتند. (در این نبرد بود که تورین از تنه درخت بلوطی به عنوان سپر استفاده کرد و از این پس به او تورین سپربلوط می گفتند). کمی به پایان جنگ مانده بود که خود آزوگ ظاهر شد و با ناین، پسرعموی تراین، جنگید و گردن ناین را شکست. آنگاه، داین، پسر جوان ۳۲ ساله ناین، تن آزوگ را از حمل سرش معاف کرد و اورا به هلاکت رساند. به این ترتیب آن روز جنگ به نفع دورف ها تغییر کرد. دورفها سر آزوگ را بر نیزه کردند و کیسه ی سکه هایی که به نار داده بود را در دهانش قرار دادند.

دورف ها فشار بیشتری را به دشمن وارد نکردند چون داین، بلای جان دورین را در طول جنگ دیده بود و به دورف ها هشدار داد که وارد موریا نشوند. قلمرو زیرزمینی آزوگ در شمال، اگرچه به خاطر جنگ رو به نقصان گذاشته بود اما به پسرش بولگ رسید تا آن را ۱۵۰ سال نگه دارد و سرانجام اجلش را در نبرد پنج سپاه ببیند.




تام بامبادیل(ارباب)
نوشته شده در دو شنبه 18 / 5 / 1393
بازدید : 1832
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

عهد: مطمئنا بسیار پیر بود و احتمالا هم فناناپذیر و نامیرا بود
نژاد: نامشخص
شاخه: نامشخص
نام های دیگر: فورن، لارواین بن-آدار، اورالد
القاب: پیرترین، ارباب

تام بامبادیل که الفها او را لارواین بن-آدار یعنی پیرترین و بدون پدر می خواندند، موجودی اسرارآمیز و قدرتمند بود که در دره ویتی ویندل در شرق شایر می زیست. ماهیت وجودی تام هرگز به صورت کامل و قاطع مشخص نشده است، اما می دانیم که در زمانهای دوردست او در جنگل قدیمی ساکن شده و برای خود قلمرویی مشخص کرده بود، که در داخل این قلمرو قدرت او خارق العاده بود. تام موجودی شدیدا متناقض است، لحظه ای موجودات پلید باستانی را بدون زحمت چندانی شکست می دهد و لحظه ای بعد رقصان و پاکوبان اشعار بی معنی می خواند.
در دید هابیتها او به صورت پیرمردی ظاهر می شد با چهره ای چروکیده و گلگون، چشمان آبی درخشان و ریش قهوه ای زبر. او از هابیتها بلندتر و از انسانها کوتاه قدتر بوده است، پس احتمالا چیزی در حدود پنج فوت بلندی قامت او بوده است. لباس او تشکیل می شد از کتی آبی رنگ، پوتینهای زرد و کلاهی کهنه که یک پر بر روی آن قرار داشت. ظاهرا با وجودیکه در اولین ملاقاتش با هابیتها در ساحل ویتی ویندل پر مرغ ماهیخوار بر روی کلاه او بوده، او پر قو را برای تزئین کلاهش بیشتر ترجیح می داده. اما در خانه به جای کلاه، او تاجی از برگهای پاییزی به سر می گذاشته که احتمالا برای نشان دادن برخی قدرتهای اسرار آمیزش بوده است. 




مرگ:نعمتی که ایلوواتار به انسان ها داد
نوشته شده در یک شنبه 17 / 5 / 1393
بازدید : 1389
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

مرگ: نعمتی که ایلوواتار به فرزندان کوچکتر خود داده است تا به وسیله‌ی آن بتوانند از حصار دنیا رهایی یابند و به ماورای آن سفر کنند. پس از مرگ ، انسان های فانی در سالن های ماندوس جمع شدند و سپس از این دنیا به جایی رفتند که برای همه ، حتی برای والار ناشناخته بود. در حالی که تمام موجودات ، حتی خود والار در حصار این دنیا و سرنوشت آن محدود بودند. این هدیه‌ی ارزشمند ، انسان ها را از این سرنوشت رهایی بخشید و به آنها اجازه داد همانگونه که دوست دارند زندگی کنند.

انسان ها که باهوش ترین نژاد ها بودند طبق این نعمت بزرگ ، مرگ را ملاقات کردند . وهنگامی که زمان آن فرا می رسید آنها خودشان با خوشحالی آن را می پذیرفتند. ما نمونه ای از آن را مشاهده می کنیم. برای مثال ، در اولین پادشاهان نومنور و همچنین در آراگورن که در انتهای دوران زندگی خود این هدیه را پذیرفت. اگرچه برای بیشتر انسان ها مرگ توسط مورگوت لکه دار شده بود و آنها به جای در آغوش کشیدن ، آن را با ترس می پذیرفتند. این ترس در آخرین روز های حکومت نومنور به اوج خود رسید. زمانی که عمر طولانی هم برای نومنوری ها کافی نبود. انسان های عاقل تمام تلاش خود را انجام می دادند تا از مرگ فرار کنند. در پایان نیز این ترس منجر به نابودی نومنور شد. هنگامی که آر فارازون به یک نبرد دریایی با سرزمین های فنا ناپذیر پرداخت . زیرا تصور می کرد که آنها رمز زندگی جاودان را در اختیار دارند.




داستان ارباب الروند
نوشته شده در یک شنبه 17 / 5 / 1393
بازدید : 1188
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
این بار از الروند میگویم, الروند بزرگ؛ فرزند ائارندیل آن رسولی که به غرب رفت؛ و خودش در دست آن‌ها که سرزمین پدر را ویران کردند و سوزاندند و مادرش را به دریا کشاندند، جا ماند, نه اینکه همچو اسیران بدارندش اما تا همیشه تصویر پدر برای او، درخشیدن ستاره‌ی صبحگاه نقاشی شد… الروند نیم الف زاده شد؛ و بادبان کشیدن ائارندیل، سرنوشت او را نیز طور تازه دیگری رقم زد,فرصتی عجیب بدست آورد که می‌توانست انتخاب کند, اینکه همچو خویشان مادری‌اش، نخست زاده به حساب آید و یا مانند تبار پدرش از آدمیان باشد و در پایان به آن‌ها شبیه شود, پس خواست تا الف باشد, نه اینکه از مرگ می‌گریخت؛ که زیبایی چهره‌ی مادرش را بیشتر دوست می‌داشت؛ و امیدوار به روزی بود که باز به او دست یابد, و از آن به بعد، سال‌های بی شمار زندگی جاویدش آغاز گشت؛ و زنی از نولدور آن الف‌های نجیب برگزید, کلبریان، دختر گالادریل دخت فینارفین؛ اما همسرش آنطور که آرزویش را داشت زمان زیادی با او نماند, اورک‌ها اسیرش کردند و او شکنجه را تحمل نکرد… اما باز الروند تنها نبود, آرون، که ستاره‌ی شامگاهی‌اش می‌گفتند، اندوه او را می‌کاست, آرون یادگار مادرش بود برای الروند, پس از جنگ خشم و در هم شکستن تانگورودریم-کوهستان عظیم مورگوت- بسیاری از الدار به غرب بازگشتند, نزد خویشانشان در اره سئا و والینور؛ اما گروهی پس از آنهمه مرارت‌ها و آسیب دیدن‌های سرزمینشان هنوز هم آن را دوست می‌داشتند؛ و نخواستند تا بلری‌اند را ترک کنند, هنوز امید به بسیاری زیبایی‌ها داشتند, چرا که برای به غرب رفتن همیشه راه باز بود, پس الروند در آغاز قاصدی گیل گالاد را می‌کرد, همان که شاه برین نولدور بود؛ اما پس از چندی ایملادریس را بنا نهاد؛ که مردم در شمال آنرا ریوندل نام داده بودند, ریوندل بعدها پناهگاهی شد برای آنها که از سیاهی روزگار تاریک هراس داشتند, الروند نیم الف، بسیار خردمند بود و بسیاری معرفت‌ها و حکمت‌ها را در نزد خود داشت؛ اما به زودی دریافت که نباید دانسته‌هایش را در اختیار همه بگذارد؛ زیرا با شروع دوران دوم، یک سیاهی نهان رشد می‌کرد که او از جمله کسانی بود که این را حس می‌کرد, همان که او خود را خداوندگار هبه‌ها معرفی کرد کسی نبود جز سائرون, خادم بزرگ مورگوت که می‌خواست برای پیمودن راه هدف شومش الف‌ها را به بند کشد؛ زیرا از توانایی‌های آنان با خبر بود, بسیاری به او گرویدند و از او دانش‌های زیادی آموختند… پس از ساخته شدن حلقه‌ها و پرقدرت از همه آن حلقه‌ی یگانه، ذات پلید سائرون آشکار شد و همه دانستند که او فریبشان داده, پس الف‌ها بر او شوریدند که می‌خواست از طریق حلقه‌ها که نیروی سیاه عظیمی داشتند و البته فاسد بودند، کل مردمان سرزمین میانه را زیر سلطه‌ی خود بگیرد؛ اما کله بریمبور که راز ساخت حلقه‌ها را از وی آموخته بود و البته پس از جد خود –فئانور- خبره‌ترین کس در میان نوع خود بود، سه حلقه از برای الف‌ها ساخت که آلوده‌ی دست سائرون نبودند, ننیا حلقه‌ی آب همراه با آذین الماس در اختیار بانوی طلا بیشه گالادریل که از نجیب زادگان نولدوری بود قرار گرفت و ویلیا حلقه‌ی هوا به دست الروند رسید و آذین صفیر داشت, آن سومی ناریا بود که در پایان دوران سوم معلوم شد که دست چه کسی سپرده شده است و با یاقوتی سرخ تزیین شده بود, در پایان دوران دوم در مقابل دروازه‌ی سیاه موردور جنگی در گرفت که الروند دران حضور داشت, جنگی میان نیروی خصم سائرون و الف‌ها که انسان‌های نومه نوری با آن‌ها متحد شده بودند و این اتحاد بس عظیم و بی سابقه بود و سپاهی بود در زیبایی بی رقیب, الروند در گرماگرم جنگ دید که سائرون الندیل پادشاه آدمیان شمال را زمین زد و خود چطور به دست ایسیلدور وارث الندیل، آسیب دیدان حلقه‌ی بزرگ را دید که همراه انگشت او بر زمین افتاد و ایسیلدور آن را برگرفت, پس به سراغش رفت و وادارش کرد تا حلقه را در آتش اورودروین نابود کند, ایسیلدور اما سرباز زد و آن را به جای خون بهای پدرش الندیل و برادرش آناریون برای خود برداشت, پس الروند دران هنگام پیش بینی کرد که سائرون بار دیگر در طلب حلقه‌اش بر می‌گردد و آن را جستجو خواهد کرد, پس از شکست سپاه سائرون و از بین رفتن کالبدش، سالهای زیادی سرزمین میانه در آرامش زیبا ماند, در دوران سوم، انسان‌ها بسیار بالیدند و الف‌ها آنچنان به حاشیه کشیده شدند که انگار تقدیر می‌خواست تا آن‌ها را به غرب باز گرداند, سرزمین میانه هر روز دست خوش تغییراتی می‌شد که مانند روزگار جوانی‌اش، نبود, دیگر الف‌ها را نمی‌پذیرفت؛ و آن‌ها مجبور به عزیمت بودند یا که بخواهند فراموش کنند و اندک اندک از یادها محو شوند… در دوران سوم بود که بار دیگر سائرون طبق آنچه که الروند از آینده دیده بود، سر بر آورد و باز جنگ‌هایی اتفاق افتاد؛ و ریوندل که الروند، پاسداری‌اش می‌کرد هرگز آلوده‌ی آن سیاهی ها نشد, الروند انگشتر خود را از انگشت بدر آورد تا نکند سائرون بتواند ذهن او را بخواند و الف‌ها را اسیر خود کند, مرد خردمند ریوندل، می‌دانست که در این روزهای تاریک آخرین کشتی‌ها در بندرگاه‌ها، عازم رفتن‌اند و او سرانجام سوار بر یکی از آن‌ها، به سوی غرب، دیار قدسی والار، کوچ خواهد کرد؛ و این اندوهگینش می‌کرد, مرد بزرگی بود و تکیه گاه جمله کسانی که برای دیدن روشنایی دیروز، امید می‌جستند, باید اتحادی هر چند کوچک ایجاد می‌شد, پس الروند تدبیری کرد و تدبیر او بسیار حکیمانه و کارگر افتاد… آن روز در خانه‌ی باشکوه و پر از امنیت الروند بزرگ، کسانی حضور بهم رسانیدند که بهتر از دیگر مردمان سرزمین میانه چاره جوی تباهی‌ها بودند, هر یک به قدر دانش خود، رایی زد و استاد الروند رأی آنان را ارزیابی می‌کرد و با موقعیت آن روزها می‌سنجید, گرچه از همان ابتدای تشکیل شدن انجمن، در نظر او تقدیر خود پایان این رأی جویی را نوشته بود؛ و الروند در آن شورا به زبان تقدیر سخن گفت و عاقبت دیگران نیز پذیرفتند و تعظیمش کردند, سرانجام از شورای الروند، کسانی بیرون آمدند که بعدها لایق گران‌ترین ستایش‌ها شدند…چراکه این روشنایی پیروز شد, همانطور که خود الروند گفته بود آن هنگام که خردمند درماند کمک از دست ناتوان رسید و تاریکی گذشت, با رفتن این تاریکی مهیب، سرزمین میانه نیز مهیای آغاز کردن دوران جدیدی بود, دورانی برای انسان‌ها که بسیار پرتوان گشته بودند و بسیار مقتدرانه می‌توانستند زندگی کنند, الروند برای عزیمت بسیار درنگ کرد, تا آنکه عاقبت آخرین کشتی او را به خود دعوت کرد, الروند سفری بزرگ را در پیش داشت, بدون دخترش آرون؛ زیرا او را طاقت همراهی پدر نبود, نیرویی چنان جوشان و چنان تپنده در وجودش جاری بود که او را وادار به ماندن کرد, پس الروند با آخرین بازمانده‌ی نولدوری و تنی چند از آن‌ها که دست نیرومندشان سیاهی و پلیدی سائرون را پس زد، راه دریا را رفت, آنقدر تنها رفت که هیچ نگاهی رفتن او را دنبال نکرد, الروند در آن لحظات آخرین، لبخندی بر صورت انداخت که گویی هدیه‌ای بود بس ارزشمند برای تمام روزها و سال‌هایی که سرزمین میانه با او آشنایی داشت, و آن روز اندک کسانی توانستند این لبخند را معنا کنند, کشتی چشم، در چشم خورشید دوخته بود که سرانجام از دست ساحل، دست شست… پایان,



تعداد صفحات : 21